در پانزدهم ژانویه ٢٠٠٩ کاپیتان چلسی سالنبرگر (که همکارانش او را سالی میخوانند) و افسری به نام جفری اسکایلز قرار است پرواز شماره ١٥٤٩ را از فرودگاه لاگاردیا تا فرودگاه بینالمللی شارلوت داگلاس هدایت کنند. سه دقیقه پس از بلندشدن از زمین، هواپیمای ایرباس به دستهای از پرندگان مهاجر برخورد کرده و هر دو موتورش آسیب میبینند. سالی که خلبان اصلی پرواز است، به دلیل اینکه موتورهای هواپیما از کار افتاده و در آن نزدیکیها هم فرودگاهی برای فرود اضطراری وجود ندارد، تصمیم میگیرد در رودخانه هادسن فرود آید. فرود موفقیتآمیز است؛ بدون حتی یک مصدوم و این باعث میشود نشریات و رسانهها با سالی بسان یک قهرمان برخورد کنند.
اما پیدا شدن جعبه سیاه هواپیما و روشن شدن این موضوع که زمان فرود اضطراری، موتور سمت چپ هواپیما سالم بوده، مرکز ملی امنیت حملونقل را به ماجرا مشکوک و وارد داستان میکند. به گفته کارشناسان این مرکز، سالی میتوانسته هواپیما را با آن یک موتور به فرودگاه برساند. وقتی یک برنامه شبیهساز کامپیوتری به این نتیجه میرسد که حتی بدون موتور نیز هواپیمای سالی توان این را داشته که فرود امنی در فرودگاه مبدأ داشته باشد، شرایط برای سالی دشوارتر میشود. سالی اما هنوز اصرار دارد که او به دلیل ازکارافتادن هر دو موتورش تصمیم به فرود اضطراری گرفته و زمان، سرعت و شرایط مناسب برای فرود در هیچ فرودگاهی را نداشته…
سالی متوجه میشود که مرکز ملی امنیت حملونقل تصمیم دارد دلیل حادثه را خطای خلبان اعلام کند که این میتواند تأثیر مخربی بر آینده کاری او داشته باشد. سالی و شماری از همکارانش به مبارزه با مرکز ملی پرداخته و عنوان میکنند شبیهساز نمیتواند معیار مناسبی در چنین مواردی باشد. فیلم روند این تلاشها را روایت میکند تا درنهایت حکم به بیگناهی سالی و همکارش داده میشود…